بارمان کوچولوبارمان کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

زیباترین هدیه خدا

 خدایا از اینکه مارو لایق بهترین هدیه ات

دونستی ازت ممنونم

بدون عنوان

عشق قشنگم از دو روز پیش یاد گرفتی رو پا وایستی کی میشه راه بری تو قربونت برم من سر فرصت میام عکسای خوشگلتو میزارم دیشب هم تولد مامان بزرگی بود مامان بابایی که رفتیم بیرون و خوش گزشت شمام اولین بارت بود که سوار تاپ شده بودی فکر کنم من و بابایی بیشتر از خودت ذوق کرده بودیم حسابی خوش گزروندی و بغل عمه فاطمه بودی و کلی هم خوشحال بودی انشالا که همیشه خوشحال باشی نفسم ...
17 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عسلکم حدود 3 هفته ای میشه که شما یاد گرفتی چهار دست و پا راه بری و کلی هم فضول شدیا با همه چیز هم کار داری یکسره هم تو آشپزخونه زیر میزی فدات بشم الاهی خوردنی من.هفته پیشم مریض شده بودی و کلی مارو ترسوندی تب بالا خیلی بد بود خدارو شکر که خوب شدی زودی 7 دی هم تولد بابایی بود که به اتفاق مامان جون و بابا جون و شما یه تولد کوچولو واسه بابایی گرفتیم و کلی چیزای خوشمزه خوردیم شمام با تعجب به شمعا و کیک نگاه میکردی  خلاصه شدی نور چشم مامان بابا البته مامان جونم چند روزه پیش ماست و اصلا دل نمیکنن که برن مام خوشحالیم همش میگه برم چجوری طاقتم بیاد.خلاصه شیطونک من همه دوست دارن قربونت برممممممممم من ...
10 دی 1393

بدون عنوان

کوچولوی من قربونت برم که داری سعی میکنی چهار دست و پا بری ولی خوب برعکس میری دیگه فدات شم دور تا دور خونه رو غلط میزنی دیگه یکسره حواسم به شماست که چیزی تو دهنت نکنی قربون اون خنده های قشنگتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
9 آذر 1393

بدون عنوان

سلام عسلی قربونت برم که 3 روز پبش دندونای خوشگلت نیش زد خیلی بامزه شدی کلی ذوق کردم حالا قراره مامان جون واست مهمونی بگیره مام بریم پیششون ولی هوا سرد شد گزاشتیم یه خورده هوا بهتر بشه بریم همه هم اصدار میکنن کهبیاین.کلی عکس گرفتم ازت بعدا میام میزارم نفسم
10 آبان 1393

بدون عنوان

عسل مامانی از بس شیطون شدی اصلا وقت نمیکنم وبلاگتو  اپ کنم عشقم  قربونت برم اونقدر شیرین شدی بلند بلند الکی واسه خودت میخندی اول 5 ماهگی هم نشستن یاد گرفتی نفسم مامان جون و بابا جونم که دیگه نگو عاشقتن از بس دوست دارن که حد و حساب نداره مامان جونت یکسره تو بغلشی میبرتت بیرون حسابی هم ددری هستی یکسره واست ابمیوه درست میکنه غذاهای خوشمزه بهت میده خلاصه یکسره تو بغلشی واقعا فکر کنم اندازه بی نهایت دوست داره حیف که دارن میرم و تنها میشیم توام که حسابی بهشن وابسته شدی از خواب که بیدار میشی دنبال مامان جونت میگردی ولی خوب اشگالی نداره مامان جون قول داده زود زود بیاد بهمون سر بزنه قربونت برم  هر موقع میریم بیرون ...
14 مهر 1393