بارمان کوچولوبارمان کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

زیباترین هدیه خدا

بدون عنوان

عشق قشنگم از دو روز پیش یاد گرفتی رو پا وایستی کی میشه راه بری تو قربونت برم من سر فرصت میام عکسای خوشگلتو میزارم دیشب هم تولد مامان بزرگی بود مامان بابایی که رفتیم بیرون و خوش گزشت شمام اولین بارت بود که سوار تاپ شده بودی فکر کنم من و بابایی بیشتر از خودت ذوق کرده بودیم حسابی خوش گزروندی و بغل عمه فاطمه بودی و کلی هم خوشحال بودی انشالا که همیشه خوشحال باشی نفسم ...
17 بهمن 1393

بدون عنوان

سلام عسلکم حدود 3 هفته ای میشه که شما یاد گرفتی چهار دست و پا راه بری و کلی هم فضول شدیا با همه چیز هم کار داری یکسره هم تو آشپزخونه زیر میزی فدات بشم الاهی خوردنی من.هفته پیشم مریض شده بودی و کلی مارو ترسوندی تب بالا خیلی بد بود خدارو شکر که خوب شدی زودی 7 دی هم تولد بابایی بود که به اتفاق مامان جون و بابا جون و شما یه تولد کوچولو واسه بابایی گرفتیم و کلی چیزای خوشمزه خوردیم شمام با تعجب به شمعا و کیک نگاه میکردی  خلاصه شدی نور چشم مامان بابا البته مامان جونم چند روزه پیش ماست و اصلا دل نمیکنن که برن مام خوشحالیم همش میگه برم چجوری طاقتم بیاد.خلاصه شیطونک من همه دوست دارن قربونت برممممممممم من ...
10 دی 1393

بدون عنوان

کوچولوی من قربونت برم که داری سعی میکنی چهار دست و پا بری ولی خوب برعکس میری دیگه فدات شم دور تا دور خونه رو غلط میزنی دیگه یکسره حواسم به شماست که چیزی تو دهنت نکنی قربون اون خنده های قشنگتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
9 آذر 1393

بدون عنوان

سلام عسلی قربونت برم که 3 روز پبش دندونای خوشگلت نیش زد خیلی بامزه شدی کلی ذوق کردم حالا قراره مامان جون واست مهمونی بگیره مام بریم پیششون ولی هوا سرد شد گزاشتیم یه خورده هوا بهتر بشه بریم همه هم اصدار میکنن کهبیاین.کلی عکس گرفتم ازت بعدا میام میزارم نفسم
10 آبان 1393